علامه طباطبايي، پس از اين كه موضوعات مزبور را با تكيه بر آيات قرآن مورد بررسي قرار ميدهد به اين موضوع مهم اشاره دارد كه وقتي با عبادات و اعمال و كردار نيكو و راز و نياز با كردگار ياد خدا در دل استوارشد، انسان در صف اهل يقين قرارگرفته وعده خدايي «واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين».1 در حق وي عملي خواهد شد، در اين هنگام است كه درهاي ملكوت آسمان و زمين بر وي بازشده همه چيز را از آن حق خواهدديد.
وي ميافزايد چنين شخصي در نخستين مرحله به «توحيدافعالي» ميرسد و اين خصوصيت برايش مكشوف ميشود، عينا مشاهده خواهدكرد: خداست كه جهان و هرچه را در آن است، ميگرداند و اسباب و عوامل بيشمار جهان آفرينش را كه سرگرم فعاليت هاي گوناگوني هستند و حركت هاي آنها باهمه صفتي كه دارند اعم از اختيار با صفت اختيار و اضطرار باهمان صفت، همانا با دست تواناي وي در تابلو آفرينش نقاشي ميشود، اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان علت و معلول است همه ساخته و پرداخته اوست: «ولله ملك السموات والارض».2
علاّمه طباطبايي به دنبال اين توصيف عرفاني با ديدگاهي قرآني كشف توحيد اسمايي و صفاتي را بيان ميكند: پوينده چنين طريقي عينا مشاهده ميكند، هرصفت و كمالي كه در اين جهان پهناور خودنمايي ميكند و هر جمال و جلالي كه مشاهده ميشود لمعه و شعاعي از منبع نور بيپايان حق است كه از روزنههاي گوناگون تابيده است: «وللّه الاسماءالحُسني».3
ايشان افزودهاند: در مرحله سوم سالك اين راه مشاهده خواهدكرد كه اين همه صفات گوناگون جلوههايي از ذات نامتناهي و در حقيقت هم عين و هم عين ذات ميباشند:
«قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهّار».4 اما اين راه با درد عشق و سوز دل توأم ميباشد:
تا درين ره بوكه گردي توكسي سوز جان و درد و غم بايد بسي
درد خواهم سوز عشق و اشتياق من نخواهم جاه و مال و طمطراق
جز شكست و نيستي بهبود نيست5 از عمل وز علم و زهدت سود نيست
مرحوم علامه طباطبايي كه خود هم در عرفان نظري متجلّي بود و هم در عرفان عملي متخلّق و عرفان نظريِ او را بايد در بينش شهودي وي جستجو نمود، او وجود را لابه شرط واجب ميداند و ديگران را سراب و آن چه را در جهان ميبيند فيوضات الهي و تجليات حق مشاهده ميكند، در مقام عمل آن بينش بلند، عقل عملي را به پرواز درآورد كه حالات اخلاقي او را به شكوفايي كامل رسانيد.
به نظر علامه عرفان صحيح در خدمت قرآن است و آن عرفاني كه رو در روي قرآن واقع شود يك مشاهدات باطل و تخيّلاتي بيش نميباشد و معتقدبود بينش شهودي، اهل دل و پويندگان راه معنوي را به هدف نهايي خواهد رسانيد.6
علامه طباطبايي، شيفتگي خاصي نسبت به اهلبيت و ائمه طاهرين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ داشت، وقتي نام مبارك يكي از اين ستارگان درخشان بر زبانش جاري ميگشت اظهار تواضع و ادب در سيمايش مشهود ميشد و مقام آن بزرگواران را فوق تصور بشري ميدانست و تضرع و خشوع وجداني نسبت به آنان ابراز مينمود و مقيد بود در مجالس و محافلي كه به مناسبت سالگرد ولادت يا شهادت ائمه(ع) برگزار ميشد، شركت نمايد و در اماكن زيارتي امامان وقتي وارد ميگرديد حتي با وجود كهولت سن وكسالت، جميع زوّار را ميشكافت و با علاقه خود را به ضريح رسانيده و بر آن بوسه ميزد و توسّل ميجست و در حل مسايل علمي و تفسيري و رفع معضلات فلسفي از معنويت ارواح مطهر معصومين(ع) استمداد ميطلبيد و ميفرمود: هر چه داريم از اهل بيت پيامبر(ص) داريم، گاهي كه از محضر ايشان التماس دعايي درخواست ميشد، اظهار ميداشت برويد از ائمه(ع) بگيريد ما اينجا كارهاي نيستيم.7 در واقع ولاي اهل بيت(ع) براي ايشان به منزله، يك شمع شب افروز شبستان زندگي بود و هركس را كه اندك بيمهري نسبت به خاندان پيامبر و مقام ولايت داشت نميپذيرفت.8 از شهيد مطهري پرسيده بودند اين همه تجليل شما از علامه طباطبايي براي چيست؟ ايشان پاسخ دادهبود: «من فيلسوف و عارف بسياري ديدهام و احترام من به ايشان جهت عالم بودنشان نيست، بلكه از اين جهت است كه او عاشق و دلباخته اهل بيت بوده و كسي است كه روزه ماه رمضان خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه(س) افطار ميكرد».9
علامه، اين علاقه به اهل بيت را در بينش شهودي و حالات عرفاني بسيار مؤثر ميدانست و عقيده داشت: نميشود كه كسي عارف الهي باشد و صاحب ولايت نباشد و در آستانه اهلبيت سرفرود نياورد و عتبه بوس آنان نباشد، چون واسطه فيض ولايت است ، هر عارفي كه ميخواهد به حالات معنوي راه يابد بدون ولايت به جايي نخواهد رسيد و خود مرحوم علامه دركسب كمالات عرفاني و پژوهش هاي علمي اين گونه بود و در تفسيرش بحث هاي روايي دارد و اين حالت؛ يعني جوامع روايي ما تفسير قرآنند، وجود مبارك ائمه به اسرار و بطون قرآن آگاهي دارند و جناب علامه در كنار سفره ولايت و فاني در ولايت بود و در بحثهاي عرفاني، علوم اهلبيت را دخالت ميداد و رونق اين علم را مديون و مرهون دانش خاندان عصمت و طهارت ميدانست.
به نظر علامه، در ميان صحابه رسول اكرم(ص) كه نزديك به دوازده هزارنفر آنها در كتب رجال ضبط و شناخته شدهاند فقط حضرت علي(ع) است كه بيان بليغ او از حقايق عرفاني و مراحل حيات معنوي به
ذخاير بيكراني مشتمل است. در بين ياران و شاگردانش انسانهايي چون «كميل بن زياد»، «رشيد هجري»، «ميثم تمار» و «اويس قرن» پيدا ميشوند كه عامه عرفاي مسلمان آنها را پس از حضرت علي(ع) در رأس سلسله خود قراردادهاند، كسان ديگري كه درقرن دوم هجري به وجود آمدند ونزد مردم به زهّاد و اولياي حق، و انسانهاي وارسته موسوم بودند. ارتباط معنوي ـ تربيتي خود را با حضرت علي(ع) و يارانش از نظر دورنميداشتند.
علاّمه طباطبايي نقطه اوج و گسترش و اقتدار عرفان و تصوّف را در قرن هفتم هجري دانسته و خاطر نشان نمودهاست: «اكثريت مشايخ عرفان كه نام هايشان در تذكرهها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن داشتهاند و طريقت به شكلي كه امروز مشاهده ميكنيم يادگار آنان ميباشد، اگرچه برخي از آداب و رسومشان به شيعه نيز سرايت نموده است».10
ايشان فرمودهاند: «يكي از بهترين شواهدي كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين طائفه از تعليم و تربيت (عارفان) ـ كه درحدود بيست و پنج سلسله كلي ميباشد و هر سلسله منشعب به سلسلههاي فرعي متعدد ديگري است ـ به استثناي يك طايفه، سلسله طريقت و ارشاد خود را، به پيشواي اول شيعه، منتسب ميسازند. دليل ندارد كه ما اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبي كه در ميان اين طايفه شيوع پيداكرده اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل بدكان داري نمائيم».11
همان گونه كه اشاره گرديد علامه طباطبايي معلومات عرفاني را ملهم از معارف اهل بيت (ع) ميداند و از سوي ديگر تاثير اين دانستهها و به عبارت بهتر كشف و شهودها را در فهم مقام ولايت و مباني اعتقادي تشيع تأييد ميكند، ولي اين كه فرهنگ اهلبيت(ع) بر اثر اين دسته از علوم يا تحت تأثير مباني تربيتي آنها تحول پذيرد و تغييرات و دگرگونيهايي در اين مجموعه استوار، صورت پذيرد مردود ميداند و حقايقي را كه انسان از اين طريق به دست ميآورد در مقابل علوم اهلبيت نسبي دانسته و ميافزايد اين مباني هرگز دستخوش تغيير و تحول نميشوند همان گونه كه اصول معارف چون مبدأ و معاد و اصول عقلي نظير حسن عدل و قبح ظلم از هر گونه دگرگوني مصونند.12
اين فيلسوف وارسته التزام عملي به روايات موثق منقول از اهلبيت را همچون التزام به آيات قرآني در اصول دين و تعبد در معارف وحي را ضروري دانسته، ولي در عين حال استفاده از منابع روايي و فرهنگ اهل عصمت را بدون استفاده از محصولات عقلي و شهودي مورد نقد قرار ميدهد.13
به نظر علامه طباطبايي چون پيروان مسالك عرفاني غالبا در محيط تسنن زندگي مينمودند و طريقهاي جز همان راه تسنن تصور نمينمودند، وقتي براي بار اول به مكتب معنوي اهل بيت(ع) اتصال يافتند و با الهامي كه از فروغ معنوي نخستين امام شيعه گرفتند، هرگز برايشان باوركردني نبود و حتي به ذهنشان هم خطور نميكرد كه رهبر معنوي كه خود يكي از خلفاي اربعه و جانشين گذشتگان خود ميباشد در معارف اعتقادي و عملي اسلام نظري به غيب و معنويت ناشي از حالات عرفاني داشته باشد، از اين جهت از معارف اميرمؤمنان(ع) و نظريات عارفانه ايشان دست كشيده و با همان توشه عمومي، راه سير و سلوك را پيش گرفتند!؟
اتّخاذ چنين تصميمي موجب آن شد تا برخي از متون اعتقادي آنان مانع آن گردد تا يك سلسله حقايق پاك برايشان كشف شود و روح تشيّع كه به كتابهاي عرفاني آنان دميده شده؛ همچون روحي است كه در پيكري رنجور و گرفتار آفت و بلا جاي گزيند و قادر نباشد برخي از كمالات دروني خود را بروز دهد.
از طرف ديگر به دليل چنين رويكردي موفق نشدند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورهاي كافي راه را از منابع كتاب و سنّت دريافت كنند، لذا به دليل برآوردن نيازهاي مراحل مختلف سير و سلوك، از سوي مشايخ طريقت دستورهايي صادر و رويههايي اخذ شد كه در ميان فرمانهاي شرعي اسلام سابقه نداشت و كم كم به اينجا رسيدند كه طريقه عرفاني در عين اين كه براي معرفت حق و رسيدن به حالات معنوي مورد قبول خدا و رسول است، ولي در شرع اسلام دستورهايي ندارد. در آغاز، اين عقيده از شرعيات فاصله كمي گرفت، ولي چون راه كج بود روز به روز بر جدايي طريقت از شريعت افزوده شد تا آن كه اين دو مقابل يكديگر قرار گرفتند و عبادات اسلامي، تزكيه و تهذيب نفس از راه عبوديت به شاهد بازي و حلقههاي ني و دف و ترانههاي پرهيجان و رقص و وجد تبديل شد. علاّمه طباطبايي، پس از تشريح دليل جدايي و تقابل شريعت و طريقت ميافزايد:
«جمعي از سلاطين و اولياي دولت و توانگران و اهل نعمت كه فطرتا به معنويات علاقهمند بودند و از طرف ديگر از لذائذ مادي نميتوانستند دل بكنند، سر سپرده اين طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل ميكردند كه اين خود يكي از بذرهاي فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما ميكرد. بالاخره عرفان به معناي حقيقت خود ـ خداشناشي يا معادشناسي ـ از ميان قوم رخت بربسته به جاي آن جز گدايي و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزلخواني، چيزي نماند».14
از ديدگاه اين عارف والامقام، چنين نهج پرآفت و جدا شده از شرع و مباحث عبادي به اهل طريقت شيعه نيز راه يافت و همانگونه كه روش عمومي اجتماعي اكثر كه از سيرت جاريه زمان رسول الله(ص) منحرف شده بود، شيعه را تحتالشعاع قرار داد و نگذاشت سيرت نبيّاكرم(ص) را پس از استقلال در ميان جمعيت متشكّل خود، اجرا و عملي سازد. ايشان به اين واقعيت اشاره كردهاند كه به دليل اين وضع ناگوار سليقههاي علمي كه شيعه با آن همه بار معنوي و سهولت و رواني از ائمه اهل بيت(ع) اخذ كرده بود، در مدت زماني كوتاه تحت تأثير سليقههاي مشايخ صوفي قرار گرفت و طريقه عرفان دچار رنگهاي نامطبوع و علفهاي هرزي گشت.15
ايشان ضمن آن كه طريق سير معنوي و معرفت نفس را در صورت صحت، راه روشني براي خداشناسي و ارتباط با دنياي غلب ميداند و بر اين باور است كه چنين طريقي در خور فهم عمومي نبوده و براي گروهي خاص عملي ميگردد، اما چنين نميبيند كه از بيان و تعليم اين راه صرف نظر شود و در دستورهاي شرعي افراد اين طريق شناخت، از انجام تكاليف ديني و مقررات شرعي معاف شوند يا خود براي پيمودن اين راه نسخههايي تجويز كرده و مقرّرات جعل كنند، به نظر علاّمه طباطبايي بيانات ديني و معارف قرآني به گونهاي تنظيم شدهاند كه براي تمامي طبقات بر حسب قدرت درك و سطح سواد و معلومات قابل استفاده بوده و هر كس به فراخور حال خويش و طبق ظرفيت خود از آنها بهرهمند ميگردد و اين كه حضرت محمد(ص) فرموده است: ما گروه انبياء با انسانها به ميزان خردشان سخن ميگوييم؛ ناظر بر اين معناست و بدين مفهوم است كه هر كس بر حسب توان فهم و دركش خطابي ويژه دارد.
علامه طباطبايي، براي روشن شدن اين موضوع مينويسد: «هرگز متصوّر نيست كه حكيم علي الاطلاق راه شريعت را كه در همه جا راه خود معرفي نموده اراده نكند و به جاي آن به راهي كه هرگز بيان نكرده است و براي مردم مجهول است دعوت نمايد و بر تقدير اين كه راه شريعت را اراده كرده باشد و اين همه اصرار را در سلوك آن كند، هر راهي كه پيمودن آن مستلزم اهمال يا الغاء راه شريعت يا بخشهايي از راه شريعت باشد، راه خدا نيست...
...دين حنيف اسلام انسان را در حال اجتماع پرورش ميدهد و يك رشته رفتار و گفتاري را كه نسبت به موقعيت تكويني آن زيانبخش است، تحريم كرده است و يك سلسله از اعمال و افعال را كه نظر به زندگي جاويد انسان نافع و سودمند است، ايجاب نموده، دستور اجرا و عمل آنها را صادر نموده است و در هر حال هيچ گونه تميز فردي در اسلام منظور نشده است و به هيچ يك از طبقات مردم، اجازه داده نشده، روشي در زندگي انتخاب كنند يا به اعمال و افعال خاصي بپردازند كه بيرون از روشهاي عمومي اسلام باشد. زندگي انفرادي اختيار كنند يا از كسب و كار سر باز زنند يا پارهاي از واجبات را از حق شاغل دانسته به ترك آنها بكوشند، يا برخي از محرمات را مانند معشوق بازي و باده گساري و پردهدري را وسيله وصول به حق و شرط سير و سلوك قرار دهند، يا آبروريزي و گدايي و هرگونه سبك وزني را از اسباب تهذيب اخلاق نفس بشمارند...».16
البته منظور علامه در اين بحث از مخالفتهاي ديني آن دسته از گناهاني نيست كه افرادي از جامعه به دليل سستي عقيده و بياعتنايي به مقررات مذهبي مرتكب ميشوند و در پايان مباحث ياد شده خود افزودهاند:
«مراد ما، يك رشته كردارها و رفتارهاي بيرون از مجراي شريعت اسلامي است كه در سلسلههاي مختلف عرفان، جزء طريقت قرار گرفته است».17
1 ) انعام (6) آيه 57.
2 ) جاثيه (45) آيه 27.
3 ) اعراف (7) آيه 180.
4 ) مأخوذ و اقتباس از كتاب محمد در آئينه اسلام، علامه طباطبايي، ص 44.ـ40
5 ) شمس الدين محمد اسيري لاهيجي، اسرار الشهود، تصحيح و مقدمه سيد علي آل داوود، ص15.
6 ) برگرفته از سخنان آية الله جوادي آملي در بيان حالات علامه طباطبايي، مندرج در مجله شاهد شماره48، ص15.
7 ) يادها و يادگارها (خاطراتي از علامه طباطبايي) تهيه و تنظيم علي تاجيني، ص92 و 93.
8 ) مجله نور علم، دوره سوم، شماره 9، ص69.
9 ) مجله پيام انقلاب، شماره 123، 9 آبان 1363.
10 ) شيعه در اسلام، ص63.
11 ) رسالت تشيع در دنياي امروز، ص99.
12 ) نك: الميزان ج4، ص119.
13 ) در اين مورد رجوع كنيد به تفسير الميزان ذيل آيه 19 سوره مائده.
14 ) رسالت تشيع، ص102.
15 ) همان، ص103.
16 ) همان، ص106.
17 ) همان، ص109.